صفحه اصلی
ایمیل به نویسنده

-----------------------

Link dumps

تحریم را آیا راه به مقصود هست؟

آقای شاهرودی ، مجتبی سمیع نژاد را آزاد کنید

"ژانت آفاری": مردان تاریخ نگار به ندرت از زنان تاریخ می گویند

دکتر ثریا مکنون: جنسیت و سایر صفات انسانی در درون هر فرد قرار دارند

حضور فمینیسم کرد در جنبش زنان: نوشین احمدی خراسانی

نامه حنيف مزروعي به عليزاده رئيس کل دادگستری استان تهران

 اکبر گنجي قديمي ترين روزنامه نگار زنداني در "بزرگترين زندان خاورميانه برای روزنامه نگاران"

آیا لیبرالیسم در نبرد با اسلام رادیکال است؟ مصاحبه با فرانسیس فوکویاما، واشنگتن پريزم

نامه سرگشاده شادی صدر  به رييس جمهور در اعتراض به ممنوعيت خروج از كشور

 

-----------------------

Monthly Archives
09/01/2003 - 10/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005

-----------------------

Search


-----------------------

 

 

 
 
Tuesday, January 27, 2004
سوار کردن زن و مرد غريبه در صندلي جلوي تاکسي ممنوع! آفتاب يزد

_ راننده پیکان سفید! راننده پیکان سفید ! بایست آقا ! بایست! بایست ببینم!
راننده زیر لب غرغر میکند ای بابا باز این مفت خور سبیلش میخاره و به سرعت برق و باد ترمز میکند .
موتور پیشرفته اداره راهنمایی ورانندگی با یک ویراژ جانانه راه پیکان مسافرکش را سد میکند.
جناب سروان پیاده میشود و طلبکارانه به طرفشان می آید.
_ بله؟ سلام جناب سروان روزتون بخیر اتفاقی افتاده؟
_ من چقدر بگویم به قوانین احترام بگذارید؟ ما خدمتگزارن دولت صبح تا شب داریم زحمت میکشیم امنیت و آسایش شما ها را فراهم کنیم . مشکلات مردم را مرتفع کنیم! اونوقت شماها به قوانینی که برای حفظ جان و مال خودتان وضع شده هیچ اعتنایی نمیکنید!
_ راننده در حالی که دست به جیب میکند میگوید : کاری نکردم جناب سروان دارم مسافر جابجا میکنم خوب اینجا هم که ایستگاه تاکسی است . تاکسی متر دست کاری نشده هم دارم این هم گواهینامه ،کارت ماشین ، کارت بیمه گواهی معاینه فنی و مالیات سالانه ماهانه روزانه و کارت تردد و مسافرکشی و ....
_ نخیر آقا منظورم چیز دیگه ای است . سرش را پائین می آورد و انگشتش را به طرف زن چادر چاقچولی که کنار مرد گنده بکی نشسته دراز میکند : منظورم! منظورم این خانم است ! بیا پائین ببینم! بیا پائین خواهر!
رنگ از رخ زن میپرد و وحشتزده مرد کناری اش را نگاه میکند و با نگاه صحبت میکنند: یعنی این ها هم فهمیدن؟ ای بابا دیگه تو تاکسی هم مثل سینما و پارک و قهوه خانه گیر میدهند؟
زن با ترس و لرز جواب میدهد: چی شده جناب سروان؟
_ دیگر چه میخواستی بشود؟ مملکت اسلامی و این کارها! لا اله الی الله! بیا پائین ببینم بغل مرد غریبه برای چی رفتی؟
_ اِه؟؟؟ خاک برسرم. جناب سروان خوب من کنارشان نشستم!
_ خوب همون دیگه کنارش! برای چی نشستی؟ مگر شماها نشنیدید ستاد مبارزه با امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با انحرافات اخلاقی اسلامی اجتماعی وجنسی مسافرین به منظور حفظ امنیت و آسایش بیشتر مسافرین خصوصا بانوان محجبه جمهوری اسلامی فرموده در صندلی جلوی تاکسی نباید یک زن ومرد بنشینند که هیچ نسبت فامیلی با هم ندارند.
مرد کنار زن به صدا در می آید و در حالیکه نفسش را که از آن موقع تا حالا حبس بوده بیرون میدهد میگوید: خوب قربانت روم سروان این رو زودتر میگفتی من و این خانم خوشبختانه نسبت فامیلی داریم! در ضمن خوب ما از خدایمان هست که عقب راحت بنشینیم اما ملاحظه بفرمائید که عقب پره و ما هم سه ساعته که منتظر تاکسی بودیم و دیگر اجبار ! وگرنه خوشمان نمی آید که مچاله شویم!
جناب سروان سبیل هایش را میخاراند _ هوممم! پس گفتید نسبت فامیلی دارید؟
صدای غرغری از عقب ماشین می آید آخوندک چاق و چله ای وسط نشسته و تسبیح میزند دخترک هفده هجده ساله که بیشتر شبیه به در تاکسی است و این طرف پیرمردی خنده رو
حاج آقا صحبت میفرمایند : صلوات بفرستید آقا! خوب خواهرم این که مشکلی نیست شما بفرما اینجا عقب بنشین و زیر لب غرغری میکند و نگاهی با غضب الهی به دخترک کناردستش میکند که یک دستش به دستگیره است و دست دیگرش حائل بین رانهایش و حاج آقا!
جناب سروان کماکان در حال اندیشه است رو میکند به زن : خوب خواهرم نسبت فامیلیتان چیست؟
پشت سر ماشین های عصبانی پیوسته بوق میزنند و ترافیک شدیدی سر چهارراه برقرار است .
زن جوان جواب میدهد : ایشان پسر خواهر عمو جوادم هستن. از شهرستان آمدند داریم میرویم بیمارستان زن عمویم ناخوش است . قلبش مریض است تاحالا خیلی آمدیم و رف...
حاج آقا حرفش را قطع زیرلب میکند: خوب خدا را شکر نامحرم هستید.بغل نامحرم نشستن زنها در این دنیا مساوی است با سیخ کشیدن زنها از ساق های پایشان در جهان آخرت. خواهر بیا عقب! این آقا ( اشاره به پیرمرد کناری) میاد جلو!
پیرمرد که تاحالا ساکت بود یکهو غضبناک میشود : جناب سرهنگ گفتند نباید نسبت فامیلی نداشته باشند کی گفتند؟ نامحرم! و حالتی به چهره خود میدهد که یعنی کنفففففف!
در همین حین صدای برخورد وحشتناک دو تا پیکان مسافرکش از پشت سر می آید: راننده تاکسی اولی پیاده میشود و غرش میکند: هی مادر .... مگه کوری نمیبینی جلوم ماشینه ؟ چیکار کردی با این لگنت ....
مرد راننده چشمانش را به آینه میدوزد که صحنه تصادف را ببیند در آینه به غیر از صحنه تصادف دستهای کلفت حاج آقا مشهود است که روی رانهای دخترک جا خوش کرده و تسبیح می اندازد.
جناب سروان داد میزند صحنه را بهم نزنید تا من بیایم . پیرمرد حافظ میخواند :
راننده دندان قروچه ای میکند و در حالی که حسابی عصبانی است هزاری ای در دستش مچاله میکند ( در دل: عشق و کیفش را یکی دیگه میکند من باید سرکیسه شم! ای کوفتت بشه هی! تاحالا چقدر از من بدبخت چاپیدی! ) و میگوید : کارت تردد را ندیدید جناب سروان دیدید و هزاری را زیرش میگذارد.
جناب سروان در حالی که سعی میکند نشان دهد که به تفکر عمیقی فرو رفته به دست راننده نگاه میکند و در دل خدا را شکر میکند . جونمی یک قانون جدید!
فردا سرمقاله روزنامه ها : در صورت دیدن زنی که کنار مردی که نسبت فامیلی ندارند بنشیند پنج هزارتومان راننده جریمه میشود!





1zan  ||  11:30 AM

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

Comments: Post a Comment