صفحه اصلی
ایمیل به نویسنده

-----------------------

Link dumps

تحریم را آیا راه به مقصود هست؟

آقای شاهرودی ، مجتبی سمیع نژاد را آزاد کنید

"ژانت آفاری": مردان تاریخ نگار به ندرت از زنان تاریخ می گویند

دکتر ثریا مکنون: جنسیت و سایر صفات انسانی در درون هر فرد قرار دارند

حضور فمینیسم کرد در جنبش زنان: نوشین احمدی خراسانی

نامه حنيف مزروعي به عليزاده رئيس کل دادگستری استان تهران

 اکبر گنجي قديمي ترين روزنامه نگار زنداني در "بزرگترين زندان خاورميانه برای روزنامه نگاران"

آیا لیبرالیسم در نبرد با اسلام رادیکال است؟ مصاحبه با فرانسیس فوکویاما، واشنگتن پريزم

نامه سرگشاده شادی صدر  به رييس جمهور در اعتراض به ممنوعيت خروج از كشور

 

-----------------------

Monthly Archives
09/01/2003 - 10/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005

-----------------------

Search


-----------------------

 

 

 
 
Wednesday, April 21, 2004
یک توضیح کوچولو :
این مطلبی که این پایین اومده راستش قسمتی از رمانمه که گوش شیطون کر داره نوشته
میشه و قراره تموم بشه !( یه خرده دارم سر خودم غر میزنم شما بی خیال شید ) نه مثل
بقیه یا راهی سطل آشغال بشه یا به طرز غریب الوقوعی ناپدید !
اینه که خیلی خیلی خوشحال میشم راجعش نظر بدید...
بعدشم یک چیزی میخوام بگم روم نمیشه ... میخوام با یک دنیا خجالت بگم خانم ها و
آقایونی که از سه هفته پیش تا حالا!
میل زدند هنوز جواب نگرفتند یک وقت فکر نکنند که من بی تفاوت بودم و یا چون
مثلا حرفهاشون به مزاجم سازگار نیومده میل هاشونو پاک کردم ها!
نه !!! من از بس كه تنبلم از بس که تنبلم! ديگه حوصله همه از دستم سر رفته!
وقتي يك ماه از تولد عزيزترين کسم گذشته هنوز برايش كادو نخريدم! :-&
ديگه نباید از من توقع داشت نه ؟ حالا عاجزانه خواهش میکنم که میل بزنید !


" ساکت و آهسته در سکوت بی معنای یک حادثه قدم می زنی ...
پایت به تخته سنگی گیر میکند ...
دستی آرام شانه هایت را لمس میکند ...
سربرمی گردانی .... هیچ کس نیست ....
دوباره در آینه اوهام خود غرق میشوی...
دوباره دستی و نوازشی ...
هیچ کس پشت سر نیست ... شاید یک فرشته بود! ...
فرشته ؟! ... بروبابا ....
به راهت ادامه می دهی ....
این بار صدایی میخواندت ... مانند مریم! ... شاید جبرئیل است! ..
جبرئیل؟!! ...هه هه هه ...
در میان سکوت دهشبار این جاده ، سایه هایی با سایه های خودت در می آمیزد ...
شاید ترس است ... شاید مرگ ... شاید یک عشق فراموش شده .....
عشق ؟؟!!... عشق فراموش شده ؟؟!....
شاید همان دومی باشد مرگ! پس او عزرائیل است لابد!
عزرائیل!!! ...... چه اراجیفی!
عزراییل ! هه هه هه ...... پرو پی کارت !
چشم هایت را روی هم میگذاری این بار تصویر دختری دلربا پیچیده در هاله ای
از افسون .... از هیجان فریاد میکشی : این تصویر آشناست!
این دیگر خواب نیست .... این به هیچ وجه خواب نیست ......
خواب نیست ؟؟! خواب؟! مگر تو بیداری ؟
بیدار نیستم ؟ دستی به نشانه بیداری تکان میدهی و آرام به طرف صورتت میبری
صورتت ؟! آن تکه استخوان بدبو را لمس میکنی ....
آشفته میشوی بدنبال آینه ای میگردی ... تازه اطرافت را میبینی ... اینجا کجاست؟
زمین کو ؟!
از شدت ترس اسکلت هایت میرقصد .... زیر پایت را نظر می افکنی ....
زیر پایت لاشه است لاشه هایی بدبو .....
خدا را صدا میزنی ... خدا ؟! ... کدام خدا ؟!....
لاشه ها می لرزند ... تو هم می لرزی ..... سر بر آسمان میگیری .. ..
آسمان ؟!
آن تکه مقوای سیاه را میگویی ؟؟...
پس خورشید کجاست ؟؟
خورشید ؟!....تا کنون اسمش را نشنیدم .....
چشمانت را می بندی به امید دیدن آن دختر.... شایدم فرشته ... شایدم الهه ......
آری آن دختر ... آن الهه ... چقدر آشناست ..."

1zan  ||  3:19 AM

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

Comments: Post a Comment