صفحه اصلی
ایمیل به نویسنده

-----------------------

Link dumps

تحریم را آیا راه به مقصود هست؟

آقای شاهرودی ، مجتبی سمیع نژاد را آزاد کنید

"ژانت آفاری": مردان تاریخ نگار به ندرت از زنان تاریخ می گویند

دکتر ثریا مکنون: جنسیت و سایر صفات انسانی در درون هر فرد قرار دارند

حضور فمینیسم کرد در جنبش زنان: نوشین احمدی خراسانی

نامه حنيف مزروعي به عليزاده رئيس کل دادگستری استان تهران

 اکبر گنجي قديمي ترين روزنامه نگار زنداني در "بزرگترين زندان خاورميانه برای روزنامه نگاران"

آیا لیبرالیسم در نبرد با اسلام رادیکال است؟ مصاحبه با فرانسیس فوکویاما، واشنگتن پريزم

نامه سرگشاده شادی صدر  به رييس جمهور در اعتراض به ممنوعيت خروج از كشور

 

-----------------------

Monthly Archives
09/01/2003 - 10/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005

-----------------------

Search


-----------------------

 

 

 
 
Monday, May 17, 2004



HOLL001003 - Woman Walking on Beach


برای آنی که میدانم میخواند ...


شاید قسمت در این بود که من و تو، آرام و پرسکون

در پهنای تاریک یک حادثه دفن شویم ...

شاید قسمت در این بود که من و تو شب تا صبح با

چشم هایی گریان و مظطرب به تولد سرد یک فاجعه

بیندیشیم

و تاریخ را از پشت شیشه های ترس ، لمس کنیم ...

شاید قسمت در این بود که من و تو تمتع یک واقعه را عشق بنامیم

واز فرط کوتاهی یک معاشقه از بوسه با تردید نام بریم ....

شاید قسمت در این بود که من و تو چون لرزش بی احساس یک

دست کهولت را تجربه کنیم

و زیستن را چراغی به سوی ابدیت بدانیم ...

ابدیت ...

شاید ...

قسمت در این بود که در این سرزمین بی هیچ بذر افشان ماهری

بروییم و رگبار بی هراس آسمان حاصلخیزی مان را ویران کند ...

ویران ... ویران ...

من و تو بارها جام تلخ زمان را نوشیده ایم

و بارها طعم تلخ اسارت را چشیده ...

اما هربار تکیه دست های منجمدمان کورراهه ای امن برای تسلیم

نشدن بود

و آن برق امید میان جولانگاه عشقمان ، پلی برای رسیدن ..

سرنوشت را راهی به سوی مبریت نیست

و تا هستی درمیان جوی پر هیبت زمان میجوشد ،

تکرار نا گسستنی است ...

وقتی در میان کتمان تلخ یک حقیقت محجوب می ایستی

تپش قلب نگرانم را باور کن ....

هرگز اسیر تاریکی مشو ... و تکرار ...


1zan  ||  9:58 AM

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

Comments: Post a Comment